جوجه طلایی من

جشن ختنه سوران

ناز مامان، مراسم جشن ختنه سورانت (روز پنج شنبه٢٨/٠٢/٩١ ) عالی برگزار شد. روز قبلش با پدرجون رفتیم ویه سری از وسایل رو  مثل نوشیدنی و مرغ و ... رو خریدیم . یه روز قبل تر هم  با بابارضا رفتیم  میدون بارو میوه ها رو خریده بودیم.به همراه مادر جون تا نیمه ی شب قبلش و بعد هم از صبح زود  روز جشن سرگرم  آماده کردن وسایل و خوردنی های جشن و تمیز کردن جاهای باقیمونده خونه بودیم.  مادرجون و پدرجون با شوق و ذوق کمکم کردند .  دستشون درد نکنه.  بابا رضا  ازصبح اون روز هم یه سری دیگه از خریدها رو انجام داد مثل فیلم دوربین فیلم برداری و نان باگت و یخ و بستنی . من ...
2 خرداد 1391

جشن برای امیرحسینم

ناز مامان 27 دی ماه سال 90 ساعت 10 صبح به دنیا اومد. پسر خوشگلم  27 این ماه  چهار ماهش تموم میشه. گلم فرصت نشد خاطراتت رو تا  به الان تو وبلاگ یادداشت کنم. اما از این به بعد هر فرصتی که پیش اومد سعی میکنم از خاطرات و عکس گذشته و حالت تو وبلاگ قرار بدم. اول عکس امیرحسینم در تاریخ  02/11/90: این روزا حسابی مشغولم. دارم تدارکات رو برای جشن ختنه سورانت آماده می کنم. چه مرتب کردن خونه که گلا رو شستم و تابلوها و گلدون ها و بوفه کتاب رو دستمال کشیدم و فرش ها رو هم  شامپو فرش و...  وچه وسایل و خوراکی هایی که برای جشنت نیازه رو دارم فراهم میکنم. گلم بیدار شده و باید برم پیشش  ...
25 ارديبهشت 1391

تخت خواب نی نی ناز من

سلام نی نی نازم. قربونت برم. قرار شده 27 دی برای عمل به بیمارستان  شفا برم و نی نی ناز پاهای کوچولوشو به این دنیا بگذاره. میدونی  عزیزم  از این موقعیت جدید دلشوره و اضطرابی وجودمو فرا گرفته. بابا رضا تو خونه مدام قربون صدقه ات میره و هی میگه پسر بابا، عسل بابا و حسابی منتظر روز سه شنبه است.   چند روز پیش با مادر جون رقیه و بابارضا رفتیم و برات یه تخت خواب دو منظوره انتخاب کردیم. دست مادرجون و پدرجون درد نکنه. وقتی بزرگتر شدی و نیازی به حفاظ اطرافش نبود میشه اونو جدا کرد و دراورش رو هم کنار تخت گذاشت. پنج شنبه هم تخت رو آوردند ولی مسئول تحویلش قرار بود که بیاد نصب کنه،قبل از این که ما از خونه ی...
24 دی 1390

سلام پسر گلم

سلام پسر گلم بعد از مدت ها اومدم  به وبلاگمون تا دوباره برات بنویسم. از چند روز بعد از آخرین مطلب نوشته شدم(اواخر ماه سوم) حالم بد شد و بردنم بیمارستان. تو استراحت مطلق قرار گرفتم. خیلی برام سخت بود.  دراز کشیدن توی رختخواب، خونریزیم که قطع نمی شد، درد کتفم تا بندبند انگشتام که نمی تونستم از مسکن استفاده کنم، و به دردسر افتادن بابارضا و پدر جون و مادرجون و دایی مصطفی . از خدا میخوام برای هیچ مامانی دیگه چنین اتفاقی نیفته. الان یک ماه و شاید کمتر به تولدت مونده. از خدا میخوام که صحیح و سالم باشی. گهگاهی موقعیتی تازه ای که قراره توش قراربگیرم  و مسئولیت های جدید خیلی ذهنمو به خودش مشغول می کنم.&n...
24 دی 1390

تخت خواب

سلام نی نی نازم.     از خدا میخوام صحیح وسالم باشی. یه خبر! دیروز من و بابا و مادرجون (‌مامانی من)  رفتیم برات یه تخت دومنظوره سفارش دادیم که فروشنده هفته بعد برای تحویل و نصبش  میاد. الهی تو تخت قشنگت همیشه خواب های طلایی و قشنگ ببینی. دست مادرجون درد نکنه. ...
24 دی 1390

گرمکن ورزشی

سلام ناز مامان امروز مادرجون برات گرمکن ورزشی خرید. که برام خیلی جذاب و قشنگ بود، برای بابا رضا و پدرجون و دایی مصطفی هم همینطور. یک  گرمکن ورزشی  کوچولو با شلوارش که دلم میخواد هر چه زودتر تنت کنم. البته با دوتا جوراب کوچول موچول و دو تا بلوز و یه شلوار. ما هم طبق معمول وقتی چیز جدیدی برات می خریم میذاریمش رو مبل و چند روزی بهش نگاه می کنیم و منتظر روزی که به دنیا بیای و اونا رو به تنت کنیم. اینم  عکس گرمکن و شلوار ورزشی  پسرقند وعسل  حرکاتتو خیلی حس می کنم. فکر کنم پسر کوچولوم باید حسابی شیطون باشه و البته حرف گوش کن. چون هر زمانی حرکتتو حس نکنم، وقتی بهت میگم که تکون بخوری،&n...
24 دی 1390

حرف دلم

سلام جوجه ی ناز کوچولوم امروز هوا خیلی خوبه. بعد از مدت ها که هوا به شدت گرم بود، امروز بارون زده و حسابی خنک وابری شده. باد هم هی خودشو میزنه به پرده ها که بیاد تو خونه. من هم سه-چهار روزی که حالم بهتر شده و مثل گذشته  خیلی کمتر دچارحالت تهوع شدم. راستشو بخوای یه روز سه بار بالا آوردم.از صبح تا سرشب چیزی تو معده ام نموند. از گرسنگی دلم داشت ضعف می رفت. ولی معده ام هم غذا رو قبول نمی کرد. خدا رو شکر این روزا حالم بهتره. البته وقتی فکر می کردم که این حالم، نشونی از سلامت و و جود توئه آروم تر می شدم.      الان داشتم با خودم فکر می کردم که خیلی دلم میخواد وقتی به دنیا...
18 مرداد 1390

ضربان قلب کوچولوت

سلام جوجه طلایی من امروز ( البته الان ساعت از 12 شب گذشته، پس میشه دیروز 16/5/90) برای اولین بار صدای ضربان قلب کوچولوتو شنیدم. خیلی جالب بود. البته مامایی که با پزشک کار می کرد، کلی گشت تا بتونه صدای قشنگ قلبتو برام پیدا کنه، شاید چون هنوز خیلی کوچولویی. سه شنبه هفته قبل که با بابارضاجون برای سونوگرافی رفتیم متوجه شدیم جوجه طلاییمون تو هفته پونزدهمه. دوستت دارم کوچولوی من ...
17 مرداد 1390
1