حرف دلم
سلام جوجه ی ناز کوچولوم
امروز هوا خیلی خوبه. بعد از مدت ها که هوا به شدت گرم بود، امروز بارون زده و حسابی خنک وابری شده. باد هم هی خودشو میزنه به پرده ها که بیاد تو خونه.
من هم سه-چهار روزی که حالم بهتر شده و مثل گذشته خیلی کمتر دچارحالت تهوع شدم. راستشو بخوای یه روز سه بار بالا آوردم.از صبح تا سرشب چیزی تو معده ام نموند. از گرسنگی دلم داشت ضعف می رفت. ولی معده ام هم غذا رو قبول نمی کرد. خدا رو شکر این روزا حالم بهتره. البته وقتی فکر می کردم که این حالم، نشونی از سلامت و و جود توئه آروم تر می شدم.
الان داشتم با خودم فکر می کردم که خیلی دلم میخواد وقتی به دنیا میای از اون بچه های شاد و شنگول باشی که با خنده های نازت دل همه رو شاد می کنی.
با شیطونی و ادا و اطوارت دل همه رو می بری.
نه از اونایی که یکی مدام باید گریه شونو بند بیاره.
راستشو بخوای من تا اونجایی که شنیدم خودم بچه ی آرومی بودم.تو هم به من میری. البته خیلی از من بهتر میشی. اینو میدونم. یه امید درونی که میخوام ملکه ی ذهنم کنم.
هنوز نمیدونمیا.
ولی از خدا میخوام که سالم باشی. میدونی دعام چیه برات؟ یه بچه سالم روحی و جسمی؛ زیبا صورت و زیبا سیرت؛ خوشبخت دنیا و آخرت. فکر میکنم هر چیز خوبی که به ذهنم میرسه رو برات از خدا میخوام. میدونی مامان گلم خدا نهایت بخشندگی و مهربونیه، برای همین هر وقت چیزی از خدا میخوای بابد بهترینشو بخوای.
خیلی دلم میخواد زودتر این زمان سپری بشه و تو به دنیا بیای
و من بتونم از لحظه لحظه های زندگیت عکس بگیرم ناناز مامان. از خندیدنت، از اولین راه رفتنات، از اولین غذا خوردنات ...
دلم میخواد ببرمت پارک وشیطنت کنی.
برات اسباب بازی بخرم. با هم بریم بازار و لباساتو انتخاب کنی. دوستت دارم جوجه ی مامان